رژیا پرهام – تورنتو
«پدربزرگ فوت شده!» این خبر مهم پسرک برای دوستانش بود. و توضیحی کوتاه که: «آدمها وقتی مریض میشن، به بیمارستان میرن و بعد با کمک دکترها میمیرن! مثل پدربزرگ!»
دخترک چهارساله گفت: «ولی مادربزرگ من که مریض شد، به بیمارستان رفت، توسط یه دکتر عمل (سرگِری! و نه سرجِری) شد، بعد نمرد و حتی خوب هم شد!»
پسر کوچولو کمی فکر کرد و گفت: «بعضی دکترها خوبن، بعضیها بد! مثلاً دکتر پدربزرگ از آدم بدها بوده و بهتره به زندان بره!» پسرک ادامه داد که مادربزرگش با گریه گفته، خدا خواسته…
کمی فکر کرد و با لحن مصمم فردی که راه حل مشکل بزرگش را پیدا کرده باشد، گفت: «برای اینکه مرگ نباشه، باید خدا بمیره!»
شنوندههای فسقلی بهعلامت تأیید سر تکان دادند!